سلام .وبتون عالیه.
اگه میشه رمان عشق درون امیرتتلو را پرنیانش را بزارید.ممنون.
پاسخ:سلام نظرلطفتونه آبجی عاطفه.این رمان 165 قسمت داره و دو فصله!!!نویسنده های این رمان به علت درخواست زیادی که بهشون شده مجبورشدن بدون وقفه بنویسن و به همین دلیل برای اینکه هرقسمت روتبدیل به فرمت های مختلف کنن وقت کافی ندارن ولی قول دادن بعدازاتمام این رمان زیبا تمام قسمت هارو بافرمت های مختلف برای ماارسال کنن وماهم برای شماکاربران عزیزقراربدیم.
نام رمان : هزار و یک شب گناهِ من (جلد دوم شهرزاد قصه گوی من)
نویسنده : *SARINA* کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب (مگابایت) : ۲٫۴ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۹ (کتابچه) – ۰٫۳ مگابایت (epub)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub
تعداد صفحات : ۲۱۱
خلاصه داستان :
دو سال از وقتی که آرین بی هیچ دلیلی شهرزاد رو رها کرد و از ایران خارج شد می گذره. دو سالی که خیلی چیزها رو عوض کرده. دیگه نه شهرزاد همون شهرزاد ساده ی آسیب پذیره و نه آرین همون آرینِ درستکار! این قصه ، قصه ی تغییر باورنکردنی دو آدمه…
یکی اون سر دنیا تو شهری که هرگز نمی خوابه به خلاف رو آورده و اون یکی تو ایران برای فرار از خاطرات تلخش با کسی که براش مثل برادرش بوده ازدواج میکنه. اون عاشقانه ی ساده ی شهرزاد و آرین کم کم بوی بدی به خودش میگیره… بوی خون!!
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از *SARINA* عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
جلد اول کتاب با نام شهرزاد قصه گوی من :
http://www.98ia.com/News-file-article-sid-18245.html
قسمتی از متن رمان :
گناه اول:
آوریل ۲۰۱۳/نیویورک:
اتومبیل مشکی رنگی وارد حیاط عمارت شد…مرد سرخدمتکار روی پله های ورودی منتظر شد تا ماشین نزدیک شود…چند لحظه بعد اتومبیل روبروی پله ها ایستاد و مردی که سرتاپا مشکی پوشیده و عینک دودی سیاهی هم بر چشم داشت از آن پیاده شد.از پله ها بالا آمد و پاکت سفید رنگی را به سرخدمتکار داد.بعد هم بدون حرف از پله ها پایین رفت.سوار بر اتومبیل از عمارت اشرافی خارج شد.
سرخدمتکار که الِک نام داشت نگاهی به پشت پاکت انداخت.نامه از طرف جانسون بود.برگشت و وارد ساختمان شد.از پله های عریض و سفید که مثل الماس میدرخشیدند بالا رفت و به طبقه ی دوم رسید.راهروی طویل و تاریکی بود…هر ۳متر یک در بود و کنارش یه لامپ که نور کمی پخش می کرد.
الک به سمت اتاقی که در انتهایی راهرو بود رفت و در زد.صدایی آمد:بیا داخل
وارد شد…این اتاق تاریک نبود.با وجود پنجره های قدی که نور را به داخل راه میدادند غرق نور بود.اتاق نسبتا بزرگی بود.پر از وسایل آنتیک.یک کلکسیون اسلحه ی کمری داخل یک جعبه ی شیشه ای کنار میز کار قرار داشت…
الک به مردی نگاه کرد که پشت به او به منظره ی بیرون نگاه می کرد.داشت سیگار می کشید و اطرافش را دود غلیظی فرا گرفته بود.الک گفت:قربان اون نامه ای که منتظرش بودید از طرف جانسون رسیده.
مرد برنگشت تنها دستش را برای گرفتن نامه از روی شانه اش عقب آورد.الک نامه را در دستش گذاشت.مرد که ارباب خانه بود گفت:میتونی بری.
الک سری به نشانه ی تعظیم فرود آورد و گفت:اطاعت.
بعد به آرامی از اتاق خارج شد.مرد در اتاق تنها ماند.سیگار برگش را داخل جاسیگاری کریستال گذاشت و نامه را باز کرد.داخلش کارت دعوت یک مهمانی بود.